••• آسمانه

♥ مطالب ادبی .!.!.!.!. مطالب مذهبی ♥

شعر

 من پذیرفتم شکست خویش را

پندهای عقل دور اندیش را
من پذیرفتم که عشق افسانه است
این دل درد آشنا دیوانه است
میروم شاید فراموشت کنم
با فراموشی هم آغوشت کنم
میروم از رفتنم دلشاد باش
از عذاب دیدنم آزاد باش
گرچه تو تنهاتر ازمن میروی
آرزو دارم ولی عاشق شوی
آرزو دارم بفهمی درد را
تلخی برخوردهای سرد را

حمید مصدق
 
+ نوشته شده در شنبه 15 خرداد 1400برچسب:شعر,حمید مصدق,من پذیرفتم شکست خویش را,من پذیرفتم که عشق افسانه است, ساعت 15:13 توسط آزاده یاسینی


شعر

 گاه می اندیشم

خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید؟
آن زمان که خبر مرگ مرا
از کسی می شنوی،
روی تو را
کاشکی می دیدم .
شانه بالازدنت را،
- بی قید -
و تکان دادن دستت که،
- مهم نیست زیاد -
و تکان دادن سر را که
-عجیب! عاقبت مرد؟
-افسوس!
کاشکی می دیدم.
من با خود می گویم:
«چه کسی باور کرد
جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاکستر کرد ؟!»

حمید مصدق
+ نوشته شده در چهار شنبه 12 خرداد 1400برچسب:شعر,حمید مصدق,خبر مرگ مرا با تو چه کس به تو میگوید, ساعت 16:54 توسط آزاده یاسینی


شعر

 آه ، ای عشق تو در جان و تن من جاری

دلم آن سوی زمان
با تو آیا دارد
ــ وعده ی دیداری ؟
ــ چه شنیدم ؟
تو چه گفتی ؟
ــ آری ؟!

حمید مصدق
+ نوشته شده در شنبه 8 خرداد 1400برچسب:شعر,حمید مصدق,آه ای عشق تو در جان و تن من جاری, ساعت 14:50 توسط آزاده یاسینی